یادداشت 223 مامانی برای بهداد
***شکوفه ی بهار نارنجم *** پنجشنبه : صبح ساعت 10 بیدار شدی و صبحانه میخواستی ... با هم صبحانه خوردیم ... بعدشم بازی کردی و هی نق و نوق داشتی ... این دندونای بلا حسابی کلافت کردن .. کاشکی همشون یه جا در بیان !!!!!!! ... همینطور غرغر کنان و بازی کنان بودی تا گرسنت شد و یه کم پلو خوردی ... بعدشم من یه کم ورزش کردم ... هوا باد داره و من شدیدا دلم ددر میخواد ... خوابت گرفته بود ولی باید میرفتیم حمام ... البته من کلی غصه دار بودم برای حمام کردنت ... رفتیم و برگشتیم و تو بازم گریه کردی ... خوابیدی ... بعدشم که بیدار شدی یه کم غذا از دست بابا خوردی و یه کم از دست من ... بعدشم من به کارام رسیدم و تو بازی کردی تا وقت خوابت ... تو ...
نویسنده :
نانا
23:55